دیزاین در ایران امروز به چیزهای بسیاری شبیه است. شاید شبیه به عابران پیادهای که در آغوش خیابانها به تملک سرگردانی و کشمکشهای دائم و پایانناپذیر، زمختی و شلوغی و عصبیت و ترافیک درآمدهاند و به هر طرف که رو میکند، حجم غولآسایی از ازدحام و درهمپیچیدگی خیابانها و خوردروها و ساختمانها او را به بازی میگیرند. فضایی نامانوس که در آن لذت نگریستن و میل ذاتی به کشف و در یک کلام «تماشاگری» از دست میرود و تا چشم کار میکند، تفصیل تناقضات و بیقوارگیها است. نوعی سرگردانی که به بیگانگی از حضور در صحنه ختم میشود. چنین اغتشاشی از تقابلها و تضادها پیش از آنکه به قالبی نمادین برای وصف دیزاین در ایران امروز تبدیل شود، بیانی آشکار از کیفیت سلیقه جمعی ما است. سلیقههایی که بهاعتقادِ تورج صابریوند، نازل، شتابزده، بیاصالت و فاقد هویت است. در گفتوگویی با موضوع ارتباط دیزاین و هویت ملی ایرانی، این دیزاین استراتژیست به تشریح مفهومی به نام «سلیقه- فراموشی» برای آسیبشناسی وضع موجود میپردازد. او معتقد است این مفهوم تنها ویژگیِ مشترک فرهنگ تصویری ایران امروز است. صابریوند در توضیح میگوید ما ایرانیها به کارکرد اشیاء و معنای تصاویر قانع شدهایم و هویت یکپارچه ملی نیز پیرامون آن شکل گرفته است؛ دولت -ملتی همهویت شکل گرفته و در نهایت کژسلیقگی به سر میبرند. به باور این دیزاین استراتژیست ایرانیان در سلیقه و طراحیشان در هیچ دورهای به اندازه امروز شلختگی را تجربه نکردهاند و دلیل آن را هم به نداشتن طمانینه نسبت میدهد؛ نداشتن طمانینه در دیزاین، در انتخاب، و فکر کردن به موضوعهای مربوط به سلیقه. به گفته صابریوند هر راهی که تاکنون رفتهایم با سلیقه-فراموشی بوده و فرقی هم نمیکند که به گذشته برویم یا به آینده؛ به هر طرف که میرویم شکست میخوریم. از نظر او، سلیقه که ارتباطی مستقیم با هویت ملی دارد، امری تربیتی است و برای درمان این نقصیصه نیز پیشنهاد میدهد ابتدا با چشمهای باز و بیرحم و شجاع، خودمان را در آینه بنگریم تا سلیقه-فراموشیمان را ببینیم و بعد از آن تا سالها فرهنگهای تصویری ایران قدیم را بدون هیچگونه کوششی در خلاقانه عمل کردن، کپی کنیم.
تا به امروز تعاریف مختلفی از منظرهای جامعهشناختی، فلسفی، روانشناختی و… از مفهوم هویت صورت گرفته است. در سادهترین و عرفیترین تعریف، هویت ملی عبارت است از قائلشدن به نوعی مرزبندی بین «ما» و «دیگران». بنا به این تعریف منظور از «ما» در ایران، مردمی است که در چارچوب مرزبندی داخلی این سرزمین زندگی میکنند و «از «ما»ی عراق یا «ما»ی افغانستانی متمایز میشوند. اما یک دیزاینر چطور هویت ملی و هویت ایرانی را تعریف میکند؟
یک دیزاینر در واقع به این توجه میکند که چه تصویری و چه اشیائی در این جامعه مشترک است؛ چه در زندگی خصوصی مردم، چه در زندگی عمومی، چه در شهر و چه در نهادهای حاکمیتی. یک دیزاینر به این توجه میکند که چه چیز مشترکی بین اشیاء سادگی زندگی روزمره و مثلا پرچم آن کشور وجود دارد. نقطۀ اشتراک اینها را اگر بیابیم آنوقت است که هویت تصویری جامعه را در دست داریم. وقتی به ایران در زمان و مکان کنونی نگاه میکنیم، از خودمان میپرسیم که چه چیزی اجزای جامعه را به لحاظ بصری به یکدیگر مرتبط میکند و ویژگی مشترک آنها به شمار میرود. در ایران کنونی یک نقطۀ اشتراک وجود دارند؛ و آن نقطه اشتراک هم از نظر منِ دیزاینر چیزی جز «سلیقه-فراموشی» نیست. کسی که سلیقه-فراموش است حوصله ندارد، طمانینه ندارد، وسواس هم ندارد. به جای آنها عجله دارد، «ددلاین» دارد. کسی که سلیقه-فراموش است کارکرد و معنا تمام ذهنش را پر کرده. همین که یک چیزی کار بکند کافی است، همین که ساختمان فرو نریزد کفایت میکند. ساختمان پلاسکو پیش از آنکه فرو بریزد ساختمانی بسیار زشت و بیسلیقه و کثیف بود، کولرهای گازی پراکنده در نما و راهپلههای کثیف و بدرنگ و تابلوی کریه؛ اما کسی حتی متوجه موضوع نبود چون داشت کار میکرد، اما همین که فرو ریخت پلاسکو موضوعیت پیدا کرد و همه افسوس خوردند. ایران سرزمین این مثالهاست. سلیقه-فراموشی هویت یکپارچه ما ایرانیها شده است.
کیرکگرد سه نوع زندگی را تعریف میکرده؛ زندگی ایمانی، زندگی اخلاقی و زندگی زیباشناختی. ما امروز دورترین فاصله را از زندگی زیباشناختی گرفتهایم. یعنی فراموش کردهایم که در تصویرها، اشیاء، شهرها، ساختمانها و میلیونها چیز کوچک و بزرگ باید سلیقه داشته باشند. ما تنها به کارکرد اشیاء و معنای تصاویر قانع شدهایم و این هویت جمعی ما را شکل داده و یک دولت -ملت همهویت شکل گرفته. چه نزد آنها که گرایش به تصویرهای ایران باستانی دارند، چه آنها که گرایشهای به تصویرهای اسلامی دارند و چه آنها که گرایش به تصویرهای به اصطلاح مینیمال دارند همه سلیقه-فراموش شدهاند، این هویت ایرانی است.
مهمترین عاملی که ما را در ترسیم و انعکاس هویت ملی ایرانی به مخاطب ناتوان کرده، چیست؟ جامعهشناس یک جواب برای این مسئله دارد و روانشناس و اقتصاددان جوابی دیگر. پاسخ یک دیزاینر برای این مسئله چیست؟
اگر از دوره مشروطه به این سو وبهویژه چند سدۀ اخیر را نگاه کنیم، متوجه میشویم که در دورههای مختلف، فرهنگ بصری مشخصی وجود داشته اما در عین حال یکپارچگی و پیوستگی عینی در کار نبوده. یعنی ارتباط عینی تصویریای بین معماری تختجمشید و مفرغهای شوش دیده نمیشود. علیرغم اینکه هر دو ایرانی هستند و هر دو از آیکونهای تصویری ایرانی محسوب میشوند. یا مثلا بین مسجد شیخ لطفالله و مینیاتورهای همان دوره ارتباط عینی تصویری برقرار نیست. تنوع سبکهای تصویری در ایران به قدری گسترده است که یافتن یک نقطۀ اشتراک که همه آنها را به هم وصل کند دشوار به نظر میرسد. پس یک هویت واحد را نمیتوان برای ۳۰ قرن گذشتۀ ایران مطرح کرد و گفت که ایرانی بودن در ۳۰ قرن گذشته دقیقا به آن معنا بوده است. این هویت پیوسته در پی اتفاقهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی مختلف تغییر کرده و به عبارتی همواره پویا بوده است. گاهی در دورههای مختلف ارتباط بین هویتها دیده میشود؛ برای مثال «سرو» نمادی تکرارشونده در فرهنگ ایرانی است که بعد از شکست ایرانیان در حمله اعراب، سرو شکسته شد و سر افکنده شد و تبدیل به ایماژ «بته-جقه» شد. احتمالاً ایرانی امروزی هم وقتی بته-جقه را میبیند، دقیقاً متوجه نیست که بته-جقه همان سرو بوده که قبل از اسلام در طراحیها به کار میرفته. گاهی چنین ربطهایی را میبینیم و گاهی هیچ ارتباط مستقیمی میان هویت و برهههای مختلف تاریخی مشاهده نمیشود. اما فرهنگ تصویری ایران همواره همراه با یک آرامش و یک طمانینهای بوده که حاصلش آثار بسیار سلیقه بوده.
فرهنگ تصویری ایران در قرن ما، فرهنگ تصویری جدیدی است که از حافظهی تاریخی آن گسیخته است. این یکی از ویژگیهای هویت ما به شمار میرود. گسیخته بودن فرهنگهای بصری در تاریخ ایران همواره وجود داشته و کماکان هم دیده میشد. نقد بنیادینی در این بحث سلیقه به آن نیست، مسئلهای که مورد نقد است این هست که چرا بیسلیقه است. نقد دیگر این است که چرا در این دورۀ تاریخی هیچ ویژگی مشترکی تصویری به چشم نمیآید. به زعم من تنها ویژگی مشترک در فرهنگ تصویری ایران امروز سلیقه-فراموشی است. ما در هیچ دورهای از تاریخمان این میزان از شلختگی نداشتهایم؛ حتی در پهلوی اول و دوم هم این حد از بیسلیقگی را نمیدیدیم. در آن دو دوره هم نوعی تمایل به بازسازی ایران قدیم و حتی ایران اسلامی مشاهده میشد. هم هنرمندان مستقل و هم دربار، سعی داشتند هویت ایران اسلامی را بازسازی کنند. جریان «مکتب سقاخانه» بر اساس هویت فرهنگی و اسلامی ایران شکل گرفت و همانطور که از اسم آن مشخص است، رگ و ریشۀ کاملاً مذهبی داشته. در چهار دهۀ گذشته اما به جای تلاشهای هویتساز، حجم عظیمی از بیسلیقگی نمود پیدا کرده است.
در بحثهای نظری هویت گفته میشود که هر هویتی، واقعیتی را بازگو میکند. چنین بیسلیقگی از کجا میآید و بازنمود کدام واقعیت است؟
بسیاری معتقدند که بیسلیقگی حاصل فقر اقتصادی است. یعنی زمانی که یک جامعه فقیر است توجهی به سلیقه ندارد. با هرم مازلو هم میشود این دیدگاه را توضیح داد. سلیقه، فرهنگ، زیباشناسی و دغدغههایی نظیر موضوعها در طبقههای بالای هرم قرار میگیرند. یعنی آدمها و جامعهها درگیر زندگی روزمره و رفع و رجوع نیازهای اولیه زندگی میشوند و دیگر به مسئلۀ فرهنگ و سلیقه و زیبایی توجهی نشان نمیدهند. در تصور من موضوع مستقل از اینهاست. چرا که در ایران امروز، حتی گروهها و خردهفرهنگهای ثروتمند هم از سلیقه-فراموشی رنج میبرند؛ در شمال تهران ساختمانهای بزرگ و خانههای مجلل میسازند در حالی که ذرهای زیباشناسی، ذرهای ارزش فرهنگی و ذوق و سلیقه در آنها دیده نمیشود. با سرمایهی بالای اقتصادی و در نهایتِ کج سلیقگی ساخته شدهاند. در مناطق کمتر برخوردار نیز همین سلیقه-فراموشی نمود دارد فقط به شکل دیگری. پس مسئله فقط شرایط اقتصادی نیست؛ اگرچه که معتقدم شرایط اقتصادی نیز تأثیرگذار است. به تاریخ ایران نگاه کنیم در مییابیم ایرانیهای قدیم که فرش میبافتند، لزوماً به لحاظ اقتصادی افراد مرفهی نبودند. با این حال فرشهایی که میبافتند و خانههایی که درست میکردند بسیار باسلیقه بود: پس میتواند جوامع و گروههایی باشند که به لحاظ اقتصادی چندان برخوردار نباشند، اما سلیقهشان تحسینبرانگیز باشد.
در برخی حوزهها هم موضوع نهتنها ارتباطی به اقتصاد ندارد، بلکه از اساس از جنس انتخاب و طراحی است. برای نمونه انتخاب رنگ جدولها و سطل آشغالهای کنار خیابانها یا طراحی کارتهای ملی و پایانخدمت و صفحه آرایی کتابهای درسی. اینجاها موضوع اصلا اقتصادی نیست، موضوع توان تشخیص این است که کدام رنگ را انتخاب کنیم، یا کدام سبک طراحی را برای صفحه آرایی یا تصویرسازی میلیونها نوجوان ایرانی دعوت کنیم. توان فکر کردن به این است که آیا برای تصویر کتابها از صفحههای عکسهای گوگل استفاده کنیم یا از استادان تصویرسازهای بخواهیم که تصویرسازی کنند.
وقتی سلیقه-فراموش شده باشیم معیاری برای تشخیص این نداریم که چه چیزی باسلیقه است و چه چیزی بیسلیقه. اینکه ریشه این سلیقه-فرامومشی کجاست، شاید در «طمأنینه» باشد. ایرانیهای امروز دیگر طمأنینه ندارند؛ نه در دیزاین و نه انتخاب و نه در فکر کردن به موضوعهای مربوط به سلیقه. سلیقه، امری طبیعی نیست، تربیتی است. سلیقه باید ساخته شود و ساختن و تربیت سلیقه طمأنینه میخواهد، چرا که دشوار است. کسی که سراسیمه در حال دویدن است، نمیتوان خط خوبی بنویسد.
ایرانیهای امروز، چه آنهایی که در حاکمیت و در نهادهای دولتی هستند و چه آنهایی که در دورترین فاصله از حاکمیت و سیاست ایستادهاند و زندگی عادی و سادۀ خود را دارند، همگی طمأنینه را از دست دادهاند و سلیقه-فراموش شدهاند. سلیقه-فراموشها هم نمیدانند که باید سلیقۀ خود را پرورش دهند. فهمیدن این که چرا چنین طمأنینهای وجود ندارد، کار جامعهشناسان است.
یک طرف دیگر قضیه را هم میتوان در نظر گرفت: حاکم شدن نظمِ سلیقۀ جهانی که امروز نام آن را «آمریکاییسازی» میگذارند و در ایران و بسیاری کشورهای دیگر با شدت و حدتی متفاوت، مشهود است. نتیجۀ این مسئله همان چیزی بوده که شما نام آن را «نازل شدن سلیقهها» یا «تشویش در سلیقه ایرانیان» میگذارید. در سایر ملتها اوضاع چطور است؟ و دیگر اینکه ارتباطات فرهنگی میان ایرانیان و ملتهای دیگر چه تاثیری بر فرهنگ بصری ایرانی گذاشته است؟
این مسئله نسبی است؛ هم نسبت به مکان و هم نسبت به زمان تفاوت میکند. بعضی کشورها اساساً باسلیقه به نظر میرسند و بعضیها نه؛ بعضیها در دورهها و حوزههایی باسلیقهاند و برخی نیستند. علت تفاوت در این حوزه را میتوان در مسائل گوناگون دانست. در طول تاریخ همیشه فرهنگهای بصری وارداتی به ایران آمدهاند در حالی که ایرانیها به صورت فعالانه و باسلیقه با فرهنگهای وارداتی برخورد میکردند؛ حتی اگر این فرهنگ به شکل تهاجمی وارد کشور میشد. در برخی حوزهها آن فرهنگ خاص نهتنها ایرانیزه میشد، بلکه ارتقا هم مییافت؛ برای مثال مینیاتور چینی با حملۀ مغولها وارد ایران شد اما امروز ما آن را با اسم «مینیاتور ایرانی» میشناسیم و از درون آن «مکتب تبریز» و «مکتب شیراز» شکل گرفت. مینیاتوریستهای ایرانی ابتدا چهرهها را چشمهای بادامی میکشیدند اما رفته رفته، بدون اینکه چیزی از سلیقهی آن نقاشیها کاسته شود، چشمها و چهرهها ایرانی شدند. یا در سدههای نخستین تقویم هجری ایرانیها با الهام از خطهای یونانی و کوفی خط جدیدی ساختند به اسم «نسخ» که هدفش رفع ایرادهای خط کوفی بود. بعد آن را هم ارتقاء دادند و با خط «تعلیق» ترکیب کردند و «نستعلیق» را ساختند، اما نستعلیق همان جا متوقف شد.
در گذشته ایرانیها خیلی فعالانه با چنین موضوعاتی برخورد میکردند و هر هویت جدیدی که میآمد، آن را میگرفتند و ارتقا میدادند و ایرانیزه میکردند و کاملاً هم در آن موفق عمل میکردند. اما ایرانی مدرن که داشت سلیقه-فراموش میشد، وقتی سبک مدرن «باهاوس» در دهه ۴۰ شمسی، به ایران رسید دیگر نه تنها ایرانیزه نشد، که همسطح سلیقۀ باهاوسی هم نماند. آن روایتی که به نام باهاوس به ایران آمد و امروز کماکان مدارس و دانشکدههای هنر ایرانی و رشتههای دیزاین و طراحی صنعتی و گرافیک از آن یاد میکنند، یک روایت بهشدت بیسلیقه از باهاوس است. مای مدرنِ سلیقه-فراموشْ نه خودمان فرهنگ تصویری مدرنی خلق کردیم، نه هم سطح فرهنگ تصویری قدیم خودمان هستیم و نه همسطح آن چیزی که از غرب آمد هستیم. هر راهی که رفتهایم سلیقه-فراموشانه است. گویی فرقی نمیکند که به گذشته برویم یا به آینده؛ به هر طرف که برویم شکست میخوریم.
درباره استثناها صحبت نمیکنم؛ چون استثنا نقطۀ مشترک تمام ایران نیست و هویت ایرانی را رقم نمیزند. شاید در تهران چند معماری خوب داشته باشیم ولی نمیتوانیم آن را به عنوان نمود هویت جدید ایرانی معرفی کنیم. زمانی میتوان از هویت ایرانی حرف زد که این هویت، نقطۀ اشتراک زندگی خصوصی، عمومی، اجتماعی و سیاسی مردم ایران اشد. دو جوانهی سبز کویر را سرسبز نمیکند.
موضوع دیگر تلقی مدرن و سنتی و ارتباط آن با دو مفهوم هویت و سلیقه است. در دیزاین، چطور باید اینها را تفسیر کرد؟
مدرنبودن با باسلیقه بودن در تضاد نیست؛ اجازه دهید از یک مثال کمک بگیریم. ساختمانهای مسکن مهر در تاریخ معماری، معماری مدرن تلقی میشود، ولی در نهایت بیسلیقگی است. بسیاری از ساختمانهای بخش خصوصی ایران، چه در معماری داخلی و چه معماری بیرونی، کاملاً مدرن اما بیسلیقه هستند. از طرف دیگر «اکباتان» هم مدرن است ولی باسلیقه است. در حوزه طراحی نشان و پرچم هم وضعیت ما به همین منوال است: ما یک سری نشانها و پرچمهای ایرانی و نشانهای خانوادگی در دورۀ ساسانی و قرنهای گذشته داشتهایم که حتی با معیارهای امروز هم فوقالعاده زیبا و باسلیقه هستند. از سویی بخش زیادی از نشانهای جدیدی که در چند دهۀ گذشته در ایران طراحی شدهاند، ایرانی نیستند و آنهایی هم که ایرانی هستند، بیسلیقه به نظر میرسند. در دهههای ۳۰ یا ۴۰ یک سری نشان بسیار باسلیقه طراحی شدند مثل نشان «دانشگاه تهران» یا نشان «جلب سیّاحان» که فردی به نام آقای هوشنگ کاظمی ساخته بود. در مقابل نشانهای سه چهار دهۀ گذشته را به یاد بیاورید! مطلقاً نه ایرانی هستند و نه مدرن و نه باسلیقه.
نقدی که میتوان وارد کرد، این است که در زمان صحبت از هویت ملی، ما بیشتر اسیر گذشته و حافظۀ تاریخی خود میشویم؛ برای نمونه مظاهر تمدنی۲۵۰۰ سالهمان را میخواهیم برجسته کنیم. اما موضوع این است که هویت، همانقدر که نگاه به گذشته دارد، معطوف به آینده هم هست. یعنی نگاه رو به جلو دارد. شما میگویید سلیقهها در تمام نازل شده؛ چه در سطح فردی و چه در ابعاد کلان. سوال مشخص این است که برای رهایی از کژسلیقگی و به تعبیری هم توجه به هویت ایرانی در دیزاینها چه باید کرد؟
باید با چشمهای باز و بیرحم و شجاع خود را در آینه بنگریم تا سلیقه-فراموشیمان را ببینیم و بپذیریم که امروز کشور و مردمان بیسلیقهای هستیم و در نهایت کژسلیقگی به سر میبریم؛ چه در حیات سیاسی- اجتماعی و چه در حیات خصوصی. حتی سلیقۀ آشپزی ما و سلیقۀ چیدمان خانهها سقوط کرده. کافی است نردۀ پلههای ساختمانهای چهار دهۀ گذشته را با نردۀ پلههای امروز مقایسه کنید. گویی هر دهه پایینتر از دهۀ گذشته میرویم.
در دهه ۴۰ در مکتب سقاخانه گفته میشد الآن چیز جدیدی برای خلق نداریم پس باید برویم به گذشته و چیزها را از گذشته برداریم و امروز به کار بگیریم. این ایده موفق هم بود و تأثیرگذاری درخشانی داشت. اما آن راهحل سالهایی که ما هستیم دیگر جواب نمیدهد چون امروز سلیقۀ لازم را برای استفاده از گنجینه گذشته نداریم. در گام دوم باید فروتنانه سلیقه را یاد بگیریم. اینکه میگویند «باید نسلهای بعدی تربیت کنیم» درست است، اما حقیقت این است که ما قادر به تربیت نسلهای بعدی نیستیم. آدمهای بیسلیقه نمیتوانند آدمهای باسلیقه تربیت کنند. الآن باید آرام بنشینیم و کپی کنیم. آنقدر از روی دست یک فرهنگ باسیلقه باید کپی کنیم، تا سلیقه را بیاموزیم. برای به دست آوردن سلیقه فرقی نمیکند که از فرهنگ قدیم ژاپنی کپی کنیم یا فرهنگ تصویری اروپا یا آفریقا یا ایرانیان قدیم. راهحلی که من طرفدار آن هستم، کپی کردن از فرهنگهای تصویری ایران قدیم است؛ نه به خاطر قداستی که آن فرهنگها داشته، یا نه الزاما به این خاطر که ما مسئولیتی در برابر آنها داریم، بلکه به این علت که بیشتر از دیگر فرهنگها میشناسیم و آشناتریم.
از سویی دیگر تلاشی هم برای ارتقای آن نکنیم و فقط کپی کنیم. چرا که توان ارتقای آن را نداریم. مای سلیقه-فراموش هر تلاشی برای ارتقاء هویت گذشته بکنیم آن را تقلیل میدهیم.
آیا میان دیزاینرهای ایرانی میتوان چنین گرایشی را میتوان دید که در گنجینه پربار مظاهر قدیمی و تمدنی ایرانی را باز کنند آن را کپی کنند یا اینکه از آنها با کمک نیروی خلافیت در دیزاینهایشان استفاده کنند تا به خروجیهایی متناسب با زمانه امروز دست یابند ؟ دیزاینرها میلی به برقراری ارتباط و آشتی میان المانهای هویتی و فرهنگی ما و مقولۀ دیزاین دارند؟
خیر. چنین میل جدیای وجود ندارد. نه تنها وجود ندارد، بلکه کاملاً برعکس است. یکی از آسیبهای حوزۀ دیزاین همین مسئلۀ خلاقیتهای فردی است که بهنظرم شوخی مسخرهای است؛ چرا که اساساً چیزی به نام «خلاقیت فردی» نمیتواند وجود داشته باشد. خلاقیت امری جمعی است و جوامع آن را شکل میدهند. خلاقیت همیشه تجزیه و ترکیبی از چیزهایی است که تجربه کردهایم. و ما موجودات اجتماعی نمیتوانیم تجربهی فردی ویژهای داشته باشیم، تجربههای ما جمعی است. امروز خلاقیتهای فردی مد آموزشی شده. کلاسها و مؤسسات متعددی را میبینید که خلاقیت یاد میدهند. تلاش برای خلاقیت فردی در جامعۀ سلیقه-فراموش، بینظمی و آشوب تصویری خلق میکند. به جای خلاقیت سلیقه باید اندوخت. این همه کلاس و کتاب خلاقیت فروخته میشود اما کو کتاب و کلاس سلیقه؟
اگر از دانشگاههای ایران بپرسید «برای ارتقای سلیقۀ دانشجوها چه برنامههایی دارند؟»، احتمالا پاسخی میدهند «هر کسی سلیقۀ خودش را دارد». این پاسخ در جامعه زیاد شنیده میشود. اما غلط است این حرف. سلیقه، طبقات دارد. همان طور که بعضیها باسوادند و بعضیها بیسواد و امروز در اینباره تردیدی نیست، درباره سلیقه نیز همین قاعده صدق میکند. بعضیها باسلیقهاند و عدهای بیسلیقه. این حرف بیهوده و بیمعنا است که «باید به همۀ سلیقهها احترام گذاشت». مطلقاً چنین نیست. به سلیقههای بد و نازل مطلقاً نباید احترام گذاشت، عدهای بیسلیقه هستند و باید آموزش ببینند که باسلیقهتر شوند؛ همان طور که بیسوادها باید آموزش ببینند که باسواد شوند.
برای با سلیقه شدن هم درست عین بدخطها باید از روی دست استادان باید کپی کرد، وقتی به توانستیم درست عین دست خط آنها بنویسیم، بعد اخلاقا اجاره پیداه میکنیم که بیندیشیم چگونه خط استادان قبلی خودشان را متناسب با نیازهای امروزمان ارتقا دهیم. پس تا اطلاع ثانوی فقط باید کپی کنیم.